سلمان در خانوادهای زرتشتی و صاحب نفوذ، در روستای «جی»[1] از توابع اصفهان به دنیا آمد. پدرش نام او را «روزبه» گذاشت[2].پدرش کدخدای روستای «جی» و یکی از ثروتمندان آن ناحیه بود. او آتشپرستی متعصّب و سرسخت بود، و چون آتشکده داشت، مردم آن ناحیه برای پرستش آتش نزد او میرفتند؛ به همین خاطر نزد مردم از منزلت سیاسی مذهبی خاصّی برخوردار بود.سلمان در خانهی پدرش در نهایت آسایش و ناز و نعمت پرورش یافت، و چون پدرش او را بسیار دوست میداشت، به شدت از او مراقبت میکرد تا مبادا به وی آسیبی برسد.
دوران جوانی سلمان در روستایش
وی چون به سنّ جوانی رسید، به دستور پدرش خدمتگزار آتش و متولّی آتشکده گردید.او به این مقام مهمّ افتخار میکرد و شب و روز در خدمت آتش بود و نمیگذاشت لحظهای آتش خاموش شود.پدر سلمان در اطراف روستا باغ بزرگ و حاصلخیزی داشت، که درآمدش را از آن تأمین میکرد، لذا هر روز به آن سر میزد. اتفاقاً او روزی نتوانست به باغ سرکشی کند، لذا مجبور بود یک نفر را به جای خویش به باغ بفرستد. گرچه فرستادن سلمان به بیرون از روستا زیاد برای پدرش خوشایند نبود ـ زیرا او میدانست که پسرش بسیار کنجکاو است، و ممکن است با تحقیق در ادیان دیگر، به آنها بگرود ـ اما به هر حال سلمان را به آن جا فرستاد.در آن روستا گروهی مسیحی وجود داشتند که بیرون از روستا، کلیسایی برای عبادت ساخته بودند.سلمان که به دستور پدرش از روستا به باغ میرفت، در مسیر راه از کنار کلیسای مسیحیان عبور کرد. صدایی از درون کلیسا توجه او را به خود جلب کرد. او که تا آن روز از هیچ دینی جز دین مجوسیّت (زرتشتی) خبر نداشت، برای این که بداند این صدها مال کیست و به خاطر چیست، وارد آن کلیسا شد. وقتی وارد شد، فهمید که این صداها، زمزمهی دعای عبادتکاران نصارا (مسیحی) است. با خود گفت: به خدا سوگند دین مسیحیان که خدای یکتا را میپرستند، بهتر از آتشپرستی است.
همان جا نشست و با شور و اشتیاق فراوان عبادت آنها را مشاهده کرد و از شنیدن زمزمهی آنها لذّت برد. او چنان سرگرم تماشای آنها بود که فراموش کرد به سرکشی باغ برود. چون هوا کمکم به تاریکی میگرایید، لذا دیگر فرصتی برای تماشا نداشت. اما قبل از این که به روستا برگردد، دربارهی دین مسیح، پیروان راستین و مرکز آن دین، سؤالاتی پرسید و سپس به طرف روستا برگشت.
وقتی به خانه رسید، پدرش منتظر ایستاده بود و از تأخیر او بسیار ناراحت و عصبانی بود.
چون پدرش او را دید، گفت: پسرم! کجا بودی؟ مگر من تو را برای سرکشی باغ نفرستاده بودم و به تو سفارش نکرده بودم که قبل از غروب آفتاب به منزل برگردی؟ سلمان با شور و شوق فراوان همهی ماجرا را برای پدرش بازگو نمود و از عبادت آنها بسیار تعریف و تمجید نمود. اما هرچهقدر سلمان بیشتر تعریف میکرد، پدرش خشمگینتر میشد. پدرش فهمید که او تحت تأثیر دین مسیحیان قرار گرفته و از ترس این که شاید دین مجوس (آتشپرستی) را رها کند، به او گفت: پسرجان! هیچ خیری در دین آنها نیست، دین آباء و اجداد تو خیلی بهتر از دین آنهاست. پدر متعصبش که میترسید سلمان به دین آنها بگرود، او را در خانه زندانی نمود تا دیگر سراغ مسیحیان نرود.
سلمان در زندان به این فکر افتاد که باید به خاطر کشف حق و حقیقت، دین باطل و قوم گمراه خود را رها کند. به همین منظور، یکی از خدمتکارانش را به کلیسا فرستاد تا از آنها بخواهد هرگاه کاروانی از سرزمین شام به آنجا آمد، او را باخبر سازند تا او نیز همراه آنها به سرزمین شام برود و اصول و احکام دین نصارا را یاد بگیرد.
آنها نیز با آمدن کاروان تجارتی از سرزمین شام، او را از رسیدن آن کاروان و تاریخ برگشت آن به سوی شام، باخبر ساختند.
سلمان در فرصتی مناسب از زندان فرار کرد و مخفیانه همراه آن کاروان، به سرزمین شام سفر کرد.
سلمان وقتی به شام رسید، سراغ داناترین و متدیّنترین مرد مسیحی را گرفت. مردم او را به سمت رهبر مذهبی خود در کلیسا راهنمایی کردند. او به کلیسا رفت و به رهبر مذهبی آن قوم گفت: من دوست دارم به دین شما بگروم و در خدمت شما باشم تا اصول و احکام این دین را از شما یاد بگیرم.
او درخواست سلمان را قبول کرد و بدین صورت او یکی از خدمتکاران و شاگردان آن رهبر مذهبی شد.
کمکم سلمان پی برد که آن کشیش، مردی خیانتکار و بدکردار است؛ زیرا او مردم را به صدقه دادن تشویق میکرد ولی صدقاتی را که از مردم برای فقرا جمع میکرد، پسانداز مینمود و به مستمندان نمیرسانید. درواقع آنچه به مردم میگفت، شعاری بیش نبود. به همین خاطر سلمان از دست او بسیار خشمگین بود. اتفاقاً بعد از مدّتی کشیش ریاکار و متظاهر از دنیا رفت و سلمان مردم را از عمل زشت او مطّلع ساخت.
مردم وقتی به خانهی آن کشیش ریاکار را گشتند متوجه شدند که او در طول زندگی مذهبی خود، هرچه را به نام فقرا از مردم گرفته روی هم انباشته است؛ لذا مردم از او ناراحت شدند و تصمیم گرفتند او را دفن نکنند. به همین خاطر او را آویزان کردند و سنگباران نمودند و به جای او دانشمند دیگری را برگزیدند که زاهد و عبادتکار بود و همیشه به کمک مستمندان و ناتوانان میشتافت.
سلمان او را بسیار دوست میداشت و با اخلاص کامل در خدمت او ماند، تا وقتی که زمان مرگ او فرا رسید. قبل از این که بمیرد، سلمان t بر سر بالین او رفت و خواست که او را به دانشمند شایستهای همانند خودش راهنمایی کند. او هم سلمان را به عابد دانشمندی در شهر موصل[3] راهنمایی کرد و به او گفت که آن شخص انجیلی صحیح و بدون تحریف در اختیار دارد و میتواند تو را به حقیقت برساند.
باخبر شدن سلمان از نزدیک بودن بعثت پیامبر آخر زمان
سلمان t از آنجا به شهر عموریّه[4] رفت، و در خدمت آن دانشمند راهب ماند و در کنار کسب علم و معرفت، اموال بسیاری نیز به دست آورد، تا بالأخره أجل آن دانشمند نیز فرا رسید و رحلت کرد. امّا قبل از این که بمیرد سلمان را از تحریف کتب سماوی و گمراه شدن همهی مردم بر روی زمین خبر داد و به او گفت که: هیچ شخصی را سراغ ندارد که هم عابد باشد و هم نسبت به احکام دین مسیح بسیار آگاه باشد و در پایان سخنانش نیز او را از نزدیک بودن بعثت پیامبر آخر زمان r در دیار عربستان آگاه ساخت و به او گفت: آن پیامبر از شهر خود (مکه) به نخلستانی که میان دو کوه قرار گرفته (مدینه) هجرت خواهد کرد و آن پیامبر تابع حضرت ابراهیمu میباشد.او به سلمان گفت: پیامبر آخر زمان، سه نشانه دارد:1- صدقه قبول نمیکند.2- هدیه را قبول میکند.3- میان دو شانهی او مهر نبوت وجود دارد.حال تو اگر میتوانی خودت را به آن سرزمین برسان.
سلمان در سرزمین عربستان
سلمان t مدّتی بعد از وفات آن دانشمند، یک کاروان تجارتی را که از عربستان به آن جا رفته بود، ملاقات نمود. با آنها قرار گذاشت که اگر او را به عربستان ببرند، گلهی گوسفندان خود را به آنها خواهد داد.آنها پیشنهاد سلمان را قبول کردند اما در میانهی راه، در منطقهای به نام «وادیالقری» او را به یک تاجر یهودی فروختند. بدین وسیله او بعد از یک عمر جستوجوی حقیقت و کسب علم و معرفت، بالأخره به عنوان برده فروخته شد.پس از مدّتی، یکی از یهودیان بنی قریظه که به وادی القری رفته بود سلمان را از صاحبش خرید و به مدینه برد. سلمان t با دیدن مدینه و نخلهای فراوان و کوههای بزرگ و طرف مدینه، اوصافی را که از راهب عموریه شنیده بود به یاد آورد و از این که یکی از نشانههای راهب به تحقق پیوسته بود، بسیار خوشحال بود.
در آن زمان حضرت رسولالله r در مکهی مکّرمه مبعوث شده بود و مردم را به توحید و یکتاپرستی دعوت میفرمود، اما فقط آنهایی که به مکه میرفتند، از دعوت آن حضرت آگاه میشدند.سلمان که شب و روز نزد صاحبش مشغول کارهای سنگین و سخت بود، فرصتی برای صحبت کردن با کسی نداشت؛ بنابراین، از همهی حوادث و پیشامدها بیخبر بود، تا این که بالأخره حضرت رسول r به سوی مدینه هجرت کردند. اما قبل از این که وارد مدینه شوند، چند روزی در قبا به استراحت پرداختندرسیدن سلمان به خدمت حضرت رسولدر همان روزها سلمان t بالای درخت خرما مشغول کار بود و آقایش پای درخت نشسته بود که پسرعمویش آمد و به او گفت: خدا قبیلهی اوس و خزرج را نابود کند. پرسید: چرا؟گفت: مردی به نام «محمد» پیدا شده که ادّعای پیغمبری میکند. او از مکه به قبا آمده و همهی مردم را دور خود گرد آورده است.سلمان t با شنیدن این سخن از خوشحالی به لرزه افتاد و نزدیک بود از بالای درخت بیفتد. با عجله پایین آمد و از آنها پرسید: ماجرا از چه قرار است؟ محمد کیست؟ الآن کجاست؟آقایش خشمگین شد و سَیْلی محکمی به او زد و گفت: برو به کارت برس! سلمان نشانههای پیامبر آخر زمان را که از راهب عموریّه شنیده بود، به خاطر داشت. شب هنگام مقداری خرما برداشت و مخفیانه به قبا رفت و به حضور حضرت رسولاکرم r مشرّف شد و خدمت آن سرور عرض کرد: شنیدهام که شما انسان صالح و شایستهای هستید و گروهی از غریبان و مستمندان نیز همراه شما هستند. من مقداری خرما به عنوان صدق برای شما آوردهام تا تناول بفرمایید. حضرت رسول r به یاران خود اشاره فرمودند که آن خرماها را بردارند و بخورند اما خودشان از آن خرماها تناول ننمودند.سلمان از این که توانسته بود نشانهی دیگری از محبوب و گمگشتهی خویش بیابد بسیار خوشحال و مسرور شد، اما چون فرصتی نداشت تا بیشتر با پیامبر بحث کند، نزد آقایش برگشت و ادامهی تحقیقش را به فرصتی دیگر واگذار کرد.چند روز بعد باخبر شد که حضرت رسول r از قبا به مدینه تشریف بردهاند؛ بنابراین، در اولین فرصت اندکی خرما را که برای خود جمع کرده بود، برداشت و مخفیانه به مدینه رفت و در مجلس حضرت رسولاکرمr حاضر شد و خرماها را خدمت آن حضرت تقدیم نمود و عرض کرد: این خرماها را به عنوان هدیه قبول فرمایید.حضرتr آن را قبول فرمودند و اندکی از آن خوردند و سپس میان یاران خود تقسیم کردند.به این طریق دو نشانه از نشانههای پیامبری حضرت رسول برای سلمان ثابت شد و تنها یک مورد دیگر باقی مانده بود که سلمان میبایست راجع به آن اطمینان حاصل کند و آن مهر نبوت بود. سلمان منتظر بود تا بتواند آن را مشاهده کند.
مسلمان شدن سلمان
سلمان روزی پیامبر r را در قبرستان بقیع در حال تشیع جنازهای مشاهده کرد. پس از سلام و عرض ادب، پشت سر آن حضرت به راه افتاد تا بتواند مهر نبوّت آن سرور را ببیند.پیامبر متوجّه شد که منظور سلمان چیست؟ به همین خاطر وقتی به کنار قبر رسید، پارچهای را که روی شانههایش انداخته بود، کنار زد تا مسلمان مهر نبوت آن حضرت را به خوبی ببیند.سلمانt وقتی مهر درخشان آن حضرت را دید، جلو رفت و آن را بوسید و به گریه افتاد و شهادتین را بر زبان جاری ساخت و مسلمان شد.رسولاکرمr از گریهی سلمان به شگفت آمده و علت گریهاش را از او پرسید. سلمان سرگذشت خود را از اول تا آخر برای پیامبر بازگو نمود. حضرت پس از شنیدن سخنان سلمان و سرگذشتش از او خواستند تا شرح حال خود را برای یاران نیز بازگو کند. سلمان تا آخر سال سوّم هجری در قید بردگی بود و همین امر سبب شد که نتواند در جنگ «بدر» و «أحد» شرکت کند.
پیامبر در سال پنجم هجری در مدینهی منوره باخبر شدند که کفّار مکه و سایر قبایل عرب آن ناحیه، به تحریک یهود ده هزار جنگجوی مجّهز به سلاحهای جنگی به قصد قلع و قمع اسلام، به سوی مدینهی منوّره روانه کردهاند.پیامبر r مهاجرین و انصار را جمع کرد تا با آنها دربارهی دفع این شرّ بزرگ، مشورت نماید. هر کدام از یاران پیامبر نظر خود را بیان نمودند، سلمان هم که به حضور در آن مجلس مشرّف شده بود، رأی خود را خدمت حضرت رسول بیان نمود و گفت: در سرزمین عجم هرگاه لشکر انبوهی قصد شهری نماید و اهالی آن شهر توانایی مقاومت نداشته باشند، در اطراف شهر خود خندقی میکنند تا دشمن نتواند به آسانی حمله کند.نظر سلمان t موردپسند همه قرار گرفت. پیامبر r فوراً برای تهیّهی ابزار و آلات و کندن خندق اقدام کردند و عبدالله بن ام مکتوم t را در مدینه به عنوان نمایندهی خود تعیین فرمودند. پیامبر دامنهی کوه سَلَعْ را لشکرگاه خود ساختند و دستور دادند تا در راه ورودی کاروانها به مدینه، خندق بزرگی بِکَنند. یاران با جدیّت تمام به حفر خندق مشغول شدند و خود آن حضرت نیز برای قوّت قلب یاران، به همهی آنها کمک میکردند.از آن جا که سلمان برای دستیابی به حق و حقیقت و یافتن پیامبر زحمات بیدریغی کشیده بود و عشق و علاقهی عجیبی به او داشت، و همیشه در خدمت ایشان بود، پیامبر برای پاسخگویی به آن همه محبت، سلمان را از اهل بیت خویش خواندند و فرمودند: «سلمان منّا آل البیت». «سلمان از آل بیت ماست».[5] و این برای سلمان افتخار بزرگی بود.
برخی از فضایل و برتریهای سلمانt
سلمان یکی از یاران مشهور و باوفای حضرت رسولاکرم r بود که خداوند توفیق خدمت به بهترین پیامبران خود را به آنها عطا فرموده بود تا با پیروی از سنّت و فرمایشات آن حضرت، دین اسلام را تبلیغ نمایند.فضیلت یاران پیامبر همین بس که خداوند متعال در قرآن کریم آنها را به بهشت جاویدان و نعمتهای فراوان آن مژده داده و خشنودی خود را از آنها ابراز نموده است. رسولاکرمr نیز هر یک از آنها را «ستارهی هدایت بشر» معرّفی نموده، لذا بدگویی یا کوچکترین بیادبی نسبت به آنها، از بزرگترین گناهها شمرده میشود.یکی از عادات حضرت رسولاکرم r این بود که هر یکی از یارانش را به ویژگی و صفت خاصّی معرّفی میفرمودند.سلمان t نیز یکی از آن یاران عظیمالشأن ایشان به شمار میرود که به خاطر ایمان و اخلاص و تلاش بیدریغ، به منازل عالیه و فضایل بیشمار نایل گردیده است، و حضرت رسول r و یاران گرامی ایشان، به منزلت و فضایل او گواهی دادهاند.امام بخاری، مسلم و غیرهما ـ رحمهم الله تعالی ـ از ابوهریره t روایت کردهاند که: ما خدمت رسولالله r نشسته بودیم که سورهی مبارکهی «جمعه» بر آن حضرت نازل شد. وقتی حضرت آیهی شریفهی جمعه آیه3«(و نیز مبعوث کرد آن پیغامبر را) در قومی دیگر از بنی آدم که هنوز نه پیوسته اند با مسلمانان (یعنی فارس و روم)». را تلاوت فرمود، یاران پرسیدند: آنها چه کسانی هستند؟پیامبر بار اول و دوم به آنها جواب نداد، اما وقتی برای سومین بار از ایشان سؤال کردند، دست مبارک خود را بر سلمان نهادند و فرمودند: اگر دانش و دین در ثریّا میبود، مردانی از سرزمین فارس خود را به آن میرسانیدند و فرو میآوردند تا همهی انسانها از آن بهرهمند شوند.آری! آن اشخاص امثال سلمان هستند که برای رسیدن به حقّ و حقیقت، خوشی و راحتی را کنار گذاشته و آن همه سختی را تحمّل کرده بود.
علم یکی از نعمتهای خداوند کریم است که برای به دست آوردن آن باید کوشش فراوان شود.در فضیلت علم همین بس که سبب آشنایی با منعم حقیقی (خداوند Y) بوده و نیز راهی به سوی ایمان به خدای یکتاست. علم مهمترین سلاح در مقابل وساوس شیطان و اولین سبب از اسباب ثبات و پایداری انسان در دنیا و آخرت است. ارزش انسان به دانش اوست. دانشی که به خاطر رضای خداوند متعال، به آن عمل شود. بنابراین، انسان بدون علم هیچ ارزشی ندارد و علم نیز بدون عمل خالصانه، فاقد ارزش است[6].هرکس به علم خود جامهی عمل بپوشاند، خداوند متعال دروازههای علم و معرفت را بر او باز نموده و حقیقت هر چیز را به او الهام خواهد کرد.به همین خاطر، در دین اسلام بر کسب علم و دانش بسیار تأکید شده است و به اهل علم و دانش، ارزش و منزلت والایی داده شده است. سلمان t از لحاظ علم و دانش در میان یاران گرامی رسولالله r از جایگاه ویژهای برخوردار بوده و از جملهی دانشمندانی به شمار میرفت که از کتب آسمانی پیشین و ادیان سابق مطلق بود.مفسّر نامدار قرآن کریم، امام قتاده (رحمه الله)، در تفسیر آیهی مبارکهی: رعدآیه 43«ای محمد! به آنهایی که میگویند: تو فرستادهی بر حق خدا نیستی، بگو: کافی است میان من و شما، خداوند متعال و کسی که به کتاب (قرآن یا کتب آسمانی پیشین مانند تورات و انجیل) آگاهی دارد، گواه شود».این چنین فرموده است: از جمله آگاهان به کتب آسمانی عبدالله بن سلام، سلمان فارسی و تمیم الداری میباشند.و از سفر طولانی سلمان t و استادهای مختلفی که داشته است، معلوم میشود که او از علوم پیشینیان اطلاعات و معلومات وسیعی فرا گرفته، و بعد از مسلمان شدنش هم یکی از یاران نزدیک پیامبر r و از خدمتگزاران مخلص او بوده، که باز هم از آن دریای علم و معرفت و چشمهی فرهنگ و ادب، کسب فیض نموده است.در روایت آمده که از حضرت علی t خواستند تا از سلمان سخن بگوید، ایشان چنین فرمودند: «او در میان ما، مانند لقمان حکیم است و از اهل بیت ما به شمار میرود. وی علوم اول و آخر را کسب نموده و دریایی است که هیچگاه آب آن کم نخواهد شد و کسی هم به ته آن، نخواهد رسید»[7].سلمان t علاوه بر این که به علم خود عمل میکرد، دوستان و آشنایانش را نیز به خیر و تقوای الهی و روش صحیح عبادت و اصول زندگی، سفارش و دعوت میکرد.امام بخاری از وهب بن عبدالله روایت کرده که بعد از آن که پیامبر r میان سلمان و ابوالدرداء عقد اخوّت و برادری بست، روزی سلمان به خانهی ابودرداء رفت و دید که امالدرداء لباس کهنه پوشیده است، لذا سبب آن را از امالدرداء پرسید. امالدرداء گفت: برادرت ابوالدرداء نیازی به زن ندارد؛ زیرا شبها را با عبادت سپری میکند و روزها را روزه میگیرد. در آن هنگام ابوالدرداء وارد شد. پس از خوشآمدگویی به سلمان، طعامی را برای او آورد و گفت: بفرما بخور که من روزهام.سلمان گفت: تا زمانی که روزهات را افطار نکنی و با من غذا نخوری، لب به غذا نخواهم زد. ابوالدرداء مجبور شد افطار نماید و همراه سلمان غذا بخورد.چون شب شد، ابوالدرداء t خواست که از اول شب به قیاماللیل مشغول شود، اما سلمان به وی اجازه نداد. ابوالدرداء اندکی خوابید و باز هم برخاست. سلمان دوباره به او اجازه نداد و گفت: بخواب! هنوز فرصت هست. چون آخر شب شد، سلمان t گفت: اکنون برخیز تا با هم نماز تهّجد بخوانیم. سپس به او گفت: ای ابوالدرداء! همانا خداوند بر تو حقّی دارد و نَفْس تو نیز بر تو حقّی دارد. همچنین خانوادهات بر تو حقّی دارند، پس بکوش تا حقّ هر کدام را ادا کنی. ابوالدرداء این موضوع را برای حضرت رسول تعریف کرد. آن حضرت فرمودند: سلمان راست گفته است، وی عالم است.در روایتی دیگر نیز چنین آمده که سلمان صبح یک روز جمعه به دیدار ابوالدرداء رفت، اما او خواب بود، چون علت خواب او را پرسید، گفتند: او شبهای جمعه به عبادت برمیخیزد و روزهای جمعه نیز روزه میگیرد. سلمان از خانوادهی ابوالدرداء خواست تا غذایی آماده کنند. بعد از آن که خوراک آماده شد، ابوالدرداء را از خواب بیدار کرد و او را مجبور کرد که همراهش غذا بخورد.مدتی بعد وقتی که ابوالدرداء ماجرا را برای پیامبر r تعریف کرد، آن حضرت به ابوالدرداء فرمودند: سلمان از تو داناتر است، و این جمله را برای تأکید سه بار تکرار کرده و فرمودند: هرگز نباید از میان شبها، تنها شب جمعه را برای قیام اللیل و روز جمعه را به روزه گرفتن اختصاص داد.ظاهر این دو روایت نشان میدهد که سلمان ابتدا ابوالدرداء را از اختصاص دادن شب و روز جمعه به قیام اللیل و روزه منع کرده، سپس ابوالدرداء تصمیم گرفته که همهی شبها و روزهای هفته به اجرای چنین برنامهای اقدام کند. لذا سلمان وقتی متوجه اشتباه او میشود، وی را از این اشتباهش نیز آگاه میکند. والله اعلم.
سلمان t در مدینهی منوّره، یکی از خدمتگزاران نزدیک و مخلص حضرت رسولr بودوی چون تقریباً در تمام غزوات شرکت داشت، به همین خاطر در غنایم به دست آمده از آنها سهیم بود.او با قناعت کامل، عمر شریف خود را در راه خدمت به رسولخدا r و دعوت به اسلام وقف کرده بود. حضرت عمرt در دورهی خلافت خود، وی را استاندار مداین نمود و حقوق وی را ماهانه مبلغ پنج هزار درهم تعیین کرد. سلمان با این که به آن پست و مقام والا و حقوق بسیار دست یافته بود، در خانهی محقری زندگی میکرد و بیشتر کارهای خانهاش را از قبیل پخت و پز، پذیرایی از مهمان و... خودش انجام میداد. او برای امرار معاش و خرج خانه، با یک درهم شاخهی مرطوب درخت خرما میخرید و با آن حصیر، زنبیل و... میبافت و دستبافت خود را به سه درهم میفروخت. از آن سه درهم، یک درهم صدقه میداد و با یک درهم دیگر زندگیاش را سپری میکرد و با یک درهم باقیمانده، دوباره شاخهی درخت خرما میخرید و کلیّهی حقوقی که به دستور حضرت عمر t از بیتالمال دریافت میکرد، به مستمندان صدقه میداد.
ابونعیم اصفهانی (رحمه الله) در حلیة الأولیاء از ابوهریره t روایت کرده که رسولخدا r فرمودند: «من تواضع لله رفعه الله». یعنی: کسی که به خاطر خدا فروتن شد، خداوند در دنیا و آخرت مقام و منزلت والایی به او خواهد داد.سلمان t فردی متواضع و فروتن بود و همین صفت نیکو سبب شهرت او در دنیا شد.در این فصل، برای عبرت گرفتن از اخلاق ایشان، چند نمونه از تواضع و فروتنی او را بیان میکنیم.امام احمد (رحمه الله) از ابوقلابه نقل کرده که مردی خدمت سلمان t مشرّف شد. او را در حالی دید که آرد خمیر شده را پیمانه زده و نان میپزد. آن مرد گفت: چرا خودت نان میپزی؟سلمان گفت: خدمتگزارم را برای انجام کار دیگری فرستادهام و دوست ندارم که دو کار را در یک وقت به او بسپارم.سپس آن مرد گفت: فلان کس به شما سلام رساند.سلمان گفت: کی از نزد او آمدی؟آن مرد گفت: مدّتی 5قبل.سلمان گفت: اگر سلام او را نمیرسانیدی، امانتی بود که بر گردنت میماند. از این ماجرا چند نتیجه میتوان گفت:1- مستحب بودن فرستادن سلام به دوست یا آشنا به واسطهی شخصی دیگر.2- یاران رسولاکرم r هم مانند آن حضرت از کار کردن در خانه و کمک به همسر و خدمتگزار خویش دریغ نمیورزیدند.3- مهر و محبت سلمان نسبت به خدمتگزارش.4- لزوم رسانیدن سلام کسی که از تو میخواهد سلامش را به کسی دیگر برسانی.5- سلام نیز یک امانت است و نباید کوچک شمرده شود.6- زیارت اهل فضل و کمال.ابونعیم در کتاب حلیه، از ثابت بنانی (رحمه الله) نقل کرده که وقتی سلمان t امیر مدائن بود، مردی از اهل شام در بازار او را دید و به گمان این که او حمّال است، از او خواست تا کولهبارش را بردارد.سلمان t بنا به دستور آن مرد، کولهبار او را بر دوش نهاد و همراه او رفت. مردم چون سلمان را میدیدند که کولهباری را بر دوش نهاده، از او میخواستند تا آن کولهبار را از روی دوشش بردارند و به او کمک کنند، اما سلمان اجازه نمیداد و میگفت: این امانت به من سپرده شده است، پس خودم آن را برمیدارم. آن مرد غریب از این که مردم زیاد به او احترام میگذاشتند، به شگفت آمد و پرسید: مگر این مرد کیست که این همه به او احترام میگذارند؟مردم گفتند: این مرد، سلمان، یار وفادار و مخلص رسول الله r و امیر این شهر است.آن مرد شرمنده شد و از سلمان معذرتخواهی کرد و گفت: من شما را نشناختم، خواهش میکنم اجازه دهید کولهبار را از روی دوشتان بردارم.اما سلمان قبول نکرد و گفت: من قصد کردم که به خاطر خدا به تو کمک کنم و تا وقتی که بارت را به مقصد نرسانم، آن را بر زمین نخواهم گذاشت.باز در کتاب حلیة الأولیاء آمده که: «سلمان چون از قریش شنید که به نسب خود افتخار میکنند، به آنها گفت: «من از نطفهی چرکین آفریده شدهام و سپس مردهای بدبو خواهم گشت، پس از آن اعمال مرا خواهند سنجید، اگر کفّهی حسناتم سنگین باشد، من بزرگوار و شریفم و اگر کفّهی حسناتم از کفهی سیئاتم سبکتر باشد، پس من پست و ناچیزم».ابوالبختری نیز نقل کرده که: مردی از قبیلهی بنی عبس در عراق، از بهر فراگرفتن علم و ادب هم صحبت سلمان فارسی t شد.وی هر چه قدر میکوشید به سلمان خدمتی کند، نمیتوانست؛ زیرا اگر او آرد را خمیر میکرد، سلمان نان میپخت، اگر برای الاغش علف جمع میکرد، سلمان نیز به او آب میداد و ... . یعنی سلمان هرگز به دیگران اجازه نمیداد کارهای شخصی او را انجام دهند.
بهترین وسیله برای شناخت انسان، سخنهای اوست. مثلاً: اگر از شخصی سخنهایی شنیده شد که مضمون آن یادآوری مرگ و جهان آخرت بود، باید دانست که آن شخص دارای دلی صاف و فکری سالم و تصوّری صحیح است و هدفش سعادت و نیکبختی دیگران میباشد.اما اگر سخنهای شخصی، باعث شد که انسان نسبت به دیگران بدبین شده یا از پروردگارش غافل بماند، باید دانست که چنین شخصی دارای دلی تاریک، فکری فاسد و تصوّری باطل است.از این رو عرفا گفتهاند: سخنهای انسان مظهر قلب و شخصیّت اوست. یکی از مهمترین چیزهایی که سبب جاری شدن حکمت بر زبان انسان میشود، زهد و اخلاص در اعمال است.از سلمان t که در میان یاران رسولالله از جایگاه ویژهای برخوردار بود و از پیشوایان زهد و تقوا به شمار میرفت، فرمایشات بسیار گوهرباری نقل شده که هر جمله از آن، انسان را از خواب غفلت بیدار کرده و او را در راه رسیدن به هدف اصلیاش (رضای خداوند) یاری میکند و به او قوّت ایمان میبخشد تا از سرگردانی در تاریکیهای زندگی و شهوات نَفْس نجات یابد.
برخی از فرمایشات گوهربار سلمان
1- حفص بن عمروسعدی از عمویش نقل نموده که: سلمان t به شخصی از قبیلهی بنی عبس گفت: برادرم! علم بسیار زیاد است و عمر کوتاه، پس علمی را بیاموز که در امور دینت به آن نیاز داری و عمر خود را در آنچه به آن نیاز نیست، صرف نکن.2- از ابیسعید وهبی نقل شده که سلمان t فرمود: مثال انسان مؤمن در دنیا، شخص بیماری است که دکترش بیماری او را تشخیص داده و دارویش را نیز در اختیارش نهاده و همیشه مراقب اوست. هرگاه خواست چیزی بخورد که برایش زیانآور بوده یا علاجش را به تأخیر اندازد، او را از خوردن آن منع میکند تا بیماریش کاملاً شفا یابد.خداوند متعال فرد مؤمن را در دنیا از بسیاری از چیزهایی که دوست دارد برحذر میدارد اما در مقابل او را بعد از مرگش، به بهشت جاویدان خواهد رساند.3- از جریربن عبدالله نقل شده که سلمان t هنگام نصیحتش به او گفت: ای جریر! در دنیا به خاطر خدا فروتن باش، زیرا کسی که در دنیا به خاطر خدا فروتن شود، خداوند متعال او را سربلند و سرافراز خواهد کرد.ای جریر! آیا میدانی تاریکیهای قیامت از چیست؟ گفتم: خیر! سلمان گفت: از ستمهای مردم نسبت به یکدیگر.4- از ابوالبختری نقل شده که سلمان t گفت: مثال دل و بدن انسان، مثال فرد معلولی است که به دوست نابینایش میگوید: من خرماها را میبینم ولی نمیتوانم آنها را بردارم، تو مرا بردار تا برویم آنها را برداریم.سلمانt با این مثال میخواهد به ما بفهماند که انسان ضمن اراده کردن، باید حرکتی هدفمند نیز داشته باشد. زیرا اراده کردن بدون حرکت و تلاش، سودی ندارد.5- قتاده از حضرت سلمان t چنین نقل کرده است: هرگاه پنهانی کار ناشایستهای انجام دادی، بکوش تا مخفیانه کار شایستهای نیز انجام دهی. و هرگاه آشکارا کار بدی انجام دادی، پس بکوش تا آشکارا کار نیکی نیز انجام دهی.6- از یحیی بن سعید نقل شده که ابوالدرداء به سلمان نامه نوشت که خود را به سرزمین مقدّس برساند، اما سلمان در جواب او نوشت: هیچ زمینی انسان را مقدّس نمیکند بلکه این عمل است که انسان را مقدّس میکند.7- ابی عثمان النهدی از سلمان t نقل نموده که: سه کس مرا به شگفتی میاندازند:الف ـ کسی که در دنیا آرزوهای دور و دراز دارد در صورتی که مرگ در پی اوست.ب ـ انسان گناهکاری که خدا او را فراموش نخواهد کرد و حتماً به اعمال او رسیدگی خواهد کرد، در حالی که او غافل و بیخبر هر لحظه در پیگناه دیگری است.ج ـ کسی که همیشه خوشحال و خندان است، در حالی که نمیداند پروردگار عالمیان از او خشمگین است یا خشنود؟!
و سه چیز آن قدر مرا اندوهگین میسازند که هرگاه به آنها میاندیشم، به گریه میافتم:الف ـ جدایی از محمد r و یارانش.
ب ـ صحنهی هولناک قیامت و عذابهای آن.ج ـ ایستادن در مقابل خداوند متعال در حالی که نمیدانم به بهشت خواهم رفت یا دوزخ؟
8- باز ابی عثمان از او نقل نموده است که: هر مسلمانی که مخلصانه و با خضوع و خشوع در مقابل پروردگارش نماز بگزارد، حتما لشکری از فرشتگان به او اقتدا مینمایند.9- میمون بن مهران از او چنین نقل کرده است: مردی خدمت سلمان t آمد و خواهش نمود تا او را نصیحت کند.سلمان t به او گفت: هیچگاه حرف نزن!آن مرد گفت: کسی که در میان مردم زندگی کند، نمیتواند حرف نزند.
سلمان گفت: پس اگر خواستی سخنی بگویی، بکوش تا در راه خیر و حقّ صحبت کنی، در غیر این صورت ساکت باش و صحبت نکن.
آن مرد گفت: باز هم مرا نصیحت کن! سلمان t گفت: هیچگاه خشمگین مشو!آن مرد گفت: گاهی ناچارم خشمگین شوم.
سلمان گفت: پس اگر خشمگین شدی، مواظب دست و زبان خود باش!آن مرد گفت: باز هم مرا نصیحت کن!سلمان t گفت: هیچگاه با مردم معاشرت نکن!آن مرد گفت: امّا کسی که در میان مردم زندگی میکند، نمیتواند با مردم معاشرت نکند.سلمان گفت: پس اگر با مردم معاشرت نمودی، در گفتار و کردارت راستگو و امانتدار باش!10- ابی عثمان النهدی از سلمانt چنین نقل کرده است: بندهای که در هنگام آسایش و راحتی، خدای خود را فراموش نکرده و باوی به راز و نیاز بپردازد، وقتی که در حال سختی و مصائب دعا کند، فرشتگان میگویند: آواز آشنایی از بندهای ضعیف و ناتوان شنیده میشود، پس فوراً به کمک او میشتابند.امّا اگر بندهای در وقت آسایش و راحتی، از خدای خود غافل بماند و با او راز و نیاز نکند، چون در حالت سختی و گرفتاری دعا کند و به راز و نیاز بپردازد، فرشتگان میگویند: آواز غریبی از بندهی ضعیفی شنیده میشود و به کمک او نمیشتابند.11- بردهی زید بن صوحان میگوید: روزی من همراه مولایم زید، در بازار بودم. سلمان را دیدم که مقدار زیادی موادّ غذایی خریده است. مولایم به او گفت: ای ابوعبدالله! شما یار پیامبر هستی، پس چرا اسراف نموده و این همه موادغذایی خریدهای؟سلمان گفت: اگر انسان قوت و غذای خود را تأمین کند، آسودهخاطر خواهد بود و از شرّ وسوسهها نجات یافته و در عبادت نیز کوشاتر خواهد بود.12- سعید بن وهب میگوید: روزی من و سلمان به عیادت یکی از دوستان رفته بودیم. سلمان t به دوستمان گفت: خداوند عزّوجل بندهی مؤمن خود را مبتلا میکند، سپس او را عافیت میبخشد و آن بلا کفارهی گناهان او خواهد شد، لذا چون بهبود یافت در انجام عبادات کوشاتر خواهد بود.اما وقتی خدا بندهی غافل و خلافکار خود را مبتلا ساخته و سپس او را عافیت میبخشد، او مانند شتری که سالها در بند بوده و سپس آزاد شده، باز به همان جای اولش برگشته و به گناه و معصیّت میپردازد، زیرا حکمت بیماری خود را نمیداند
در تاریخ ابن اثیر و سیر امام ذهبی آمده که شخصی به نام طارق بن شهاب، یک شب نزد سلمان رفت تا ببیند که سلمان چگونه شب زندهداری میکند. سلمان اواخر شب از خواب بیدار شد و به عبادت پرداخت. آن مرد به او گفت: من گمان میکردم که شما تمام شب را به طاعت و عبادت میپردازید در حالی که شما فقط اندکی از شب را به عبادت اختصاص دادید.سلمان گفت: شما اگر نمازهای فرض را به موقع و با حضور قلب ادا کنید، به شرط آن که مرتکب گناهان کبیره نشوید، کفارهی گناهان کوچک خواهند شد.اما بدان که مردم بعد از نماز عشاء به سه گروه تقسیم میشوند:گروه اول: کسانی که گناه و معصیت در دفتر اعمالشان بیشتر میشود و هیچ پاداشی به آنها داده نمیشود. این گروه، تاریکی شب و غفلت مردم را غنیمت شمرد و به ارتکاب معصیت میپردازند.گروه دوم: کسانی که اجر و پاداش تحصیل کرده و مرتکب هیچ گناهی نمیشوند. این گروه، برخلاف گروه اول، از فرصت خویش برای ذکر و طاعت و عبادت استفاده نموده و بر حسنات خویش میافزایند.گروه سوم: کسانی که نه مرتکب گناهی میشوند و نه از اجر و ثوابی بهرهمند خواهند شد. این گروه، کسانی هستند که تمام شب را میخوابند. آنها گرچه در مجالس لهو و لعب شرکت ننمودهاند، اما به ذکر و نماز نیز نپرداخته اند.
بعد از آن که سلمان t با تحمّل رنج و مشقت فراوان به هدف خود رسید و حقیقت را آگاهانه شناخت و با ایمان به خدای یکتا و پیروی کامل از فرستادهی بر حق او توانست در نشر حقّ و خدمت به خلق گام مهمّی بردارد، هنگام کوچ و رحلت او به دیار باقی فرا رسید.وی در روزهای آخر عمر با برکتش به شکم درد سختی مبتلا شد. هر کدام از دوستان و آشنایان برای دیدار و احوالپرسی به خدمت ایشان مشرّف میشدند. روزی که سعدبن ابی وقاص به عیادت سلمان رفت، وی گریه میکرد.سعد به او گفت: ای اباعبدالله! چرا گریه میکنی؟ حضرت رسولاکرمr در حالی رحلت فرمودند، که از تو خشنود بودند. اگر چنانچه بمیری فردای قیامت بر حوض کوثر، آن حضرت را ملاقات خواهی کرد.سلمان t گفت: من از ترس مرگ، یا از حرص دنیا گریه نمیکنم بلکه از این میترسم که رسولالله r از ما پیمان گرفته بود که اموال دنیا و وسایل زندگی را جمع نکنیم مگر به مقدار توشهی یک مسافر؛ در حالی که این همه وسایل در منزل من وجود دارد.سعد میگوید: من با دقت به منزل او نگریستم امّا جز یک تشت و قابلمه و آفتابه، چیز دیگری ندیدم.سعد میگوید: از او خواستم تا مرا نصیحت کند.سلمان گفت: هرگاه تصمیمی گرفتی یا کاری را انجام دادی یا چیزی را تقسیم کردی، خدا را به یاد داشته باش؛ زیرا اگر او را به یاد داشته باشی، حتماً مطابق فرمان و رضایت او اقدام خواهی کرد و از گناه و معصیت پرهیز میکنی.
سلمان t در آخرین روز زندگیش، چون فهمید که وقت رحلتش نزدیک است، به همسرش گفت: در و پنجرههای اتاق را باز نگه دار و مقداری مسک را با آب مخلوط کن و آن را در اطراف بستر من بپاش؛ زیرا امروز کسانی به زیارت من میآیند که از نوع جنّ و انسان نیستند. همسرش میگوید: وقتی آب مسک را در اطراف بستر او میپاشیدم، دیدم که روح پاک او از بدنش خارج شد. در حالی که مانند خوابیدهای بر بستر خود دراز کشیده بود.تاریخ وفات وی را سال 32 یا 34 هجری، یعنی دوران خلافت حضرت عثمان t ذکر کردهاند. اکنون آرامگاه مطهّر وی در قسمت شرقی ایوان مدائن عراق است. رضی الله عن سیدنا سلمان وعن سائر الصحابة والتابعین وعنا معهم وبهم إنه هو أرحم الراحمین وأکرم الأکرمین.
عُمرِ سلمان
برخی از مورخین گفتهاند که سلمان، 250 سال عمر کرده است. برخی دیگر عمر وی را 350 سال برآورد کردهاند، اما بعضی دیگر میگویند که وی هفتاد سال بیشتر عمر نکرده است.به هر حال مهمّ نیست که انسان چند سال عمر کرده، بلکه مهمّ آن است که انسان چه خدمتی به دین و جامعهی بشری نموده است.چه بسا افرادی هستند که بیش از صد سال عمر دارند ولی نه تنها برای اسلام و جامعهی انسانی سودی نداشتهاند، بلکه نتوانستهاند برای خود هم مفید باشند.اما در عوض افراد دیگری را میتوان یافت که با وجود عمر اندک خویش، خدمات شایانی به جامعه نموده و منشأ خیر و برکت فراوانی گشتهاند. سلمان نیز از جملهی این افراد میباشد.
ابن جوزی (رحمه الله) در کتاب صفة الصفوة، از ابوبکر بن ابوداود نقل میکند که: سلمان t دارای سه دختر بوده که یکی از آنها در اصفهان و بقیه در مصر زیستهاند. [1]- در معجم البلدان (2/196) از هبة الله شیرازی نقل شده که سلمان t بعد از فتح اصفهان، به مسقط رأس خود (جی = جیّان) برگشته و مسجدی نیز در آنجا بنا کرده است.[2]- سلمان ابتدا «روزبه» نام داشته اما هنگامی که ایمان آورد، پیامبر r نام ایشان را به «سلمان» تغییر دادند.[3]- موصل یکی از شهرهای شمال عراق است که بر روی رودخانه دجله واقع شده است.[4]- عموریة یکی از شهرهای قدیم سوریه بود.[5]- آلبانی محدث عصر حاضر درباره این حدیث گفته است:« ضعیف جدا» یعنی این حدیث بسیار ضعیف است. (مصحح)[6]-
بزرگی سراسر به گفتار نیست |
| دو صد گفته چون نیم کردار نیست |
(سعدی)
[7]- روایات ابونعیم در حلیة الأولیاء ج 1، ص 187.