دل من یه روز به دریا زد و رفت
دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت
زنده ها خیلی بهش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زدو رفت
هوای تازه می خواست
ولی آخرش تو غبارا زد و رفت
یه دفعه بچه شد و تنگ غروب
سنگ توی شیشه ی فردا زد و رفت
حیوونی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
باتشکر از افسانه
سلام
بسیار زیباست کاش شعر زیبایی هم زیر آن می نوشتید
سلام برادر خوبم
ممنون که شعر مرا درپستتون گذاشتید