اشک یتیم

نمی دانم امروز چرا هنگام قدم زدن در قسمت پایین شهرمان ودیدن بچه ها در زمین های خاکی یاد شعر زیر افتادم ؟!   

راستی چرا آموزش و پرورش ما این گونه اشعار را از کتابهای درسی ما حذف کردند؟!!! 

آیا مسئله سیاسی است یا ؟!!!!!!!!! ولش کن بابا ما هم شدیم مثل مسولان به همه چی رنگ سیاسی میدیم ؟ 

 

روزی گذشت پادشهی از گذرگهی ,            فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست
پرسید زان میانه یکی کودک یتیم ,             کاین تابناک چیست که بر تاج پادشاست
آن یک جواب داد چه دانیم ما که چیست ,     پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست
نزدیک رفت پیرزنی کوژپشت و گفت ,           این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست
ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است ,  این گرگ سالهاست که با گله آشناست
آن پارسا که ده خرد و ملک، رهزن است ,      آن پادشا که مال رعیت خورد گداست
بر قطره‌ی سرشک یتیمان نظاره کن ,           تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست  

 

نظرات 2 + ارسال نظر

اخی العزیز السلام علیکم
نحنوا ایضا اضفنا رابط موقعکم تحت عنوان ( زندگی افتابی ) و هذا شرف لنا و الله ایوفق حضرتکم و کل شبابنا .

مشکور اخی العزیز

افسانه 1391/01/09 ساعت 19:59 http://gtale.blogsky.com

سلام
این داستان یادمه یادش بخیر

شما اون بالا عربی صحبت کردید؟
خب اهوازیا خیلی هاشون عربن دیگه

سلام کدوم بالا
عربی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد