لطیفه ارسالی بی حال

یکی از دوستان تعریف می‌کرد که یه بار سر یه چارراه، یه دونه از این وانت سبزی فروشا، چراغ قرمزو رد کرد. پلیسه از تو بلندگوش گفت : وانت کجا مییرییییییییییی؟ وانت تو بلندگوش گفت : دارم می‌رم خونم. 


تولدت مبارک فرزنددهه 60!

درتاریخ 25/4/1358فرزندی در ایران متولد شد که قرار بود زمین و زمان را متحول کند .لاکن چند ماهی نگذشت که جنگی با کشور دوست وهمسایه عزیزمان عراق در گرفت ومولود محترم آواره شد و برخلاف پرورش سایر کودکان برای زندگی در شرایط سخت ،آموزش وپرورش یافت.  

این آموزش 8سال اولیه عمرش که همراه با جنگ بود را در بر گرفت  

 اعم آموزشها عبارتند بود از : کم خوردن وکم خوابیدن ،صف گیری در انواع صفهای مرغ ،برنج ،روغن وکلیه اجناس کوپنی،ترسیدن از انواع دشمن حضوری ومجازی ،عادت به گرما وکمبود امکانات،عادت به وعده های دروغ وکذب محض وباورکردن آنها، عدم شکایت وراضی بودن به اوضاع ،عدم استفاده از تیپ های رایج،وفاداری به ...  

خلاصه یک فردی که اگر در اعماق جنگلهای آموزون رها شود آن را بهشت ببیند وحیوانات به آن احسنت گویند. 

بعد از جنگ نیز به هوای بازسازی کلیه اموال ودارایهایش را در طبق اخلاص گذاشت که بعد از این 8سال طبق را نیز از دست داد. او در این 8سال انواع پیمانکاریها را دید وانواع طرحهای نیمه کاره را مشاهده نمود .

ولی باز هم نا امید نشد . وبا شعار فرهنگ وتمدن از باب فرهنگ به کشورش وجهانی که در آن زندگی می کرد نگاه کرد. 

8سال از عمرش نیز در این راه علکی صرف شد واکثر همراهانش را در این راه از دست داد ولی باز هم ناامید نشد . او در این 8سال که حقوقش چند برابر شده بود جو گیر شد وبا پولش توانست یک فروند عیال بخرد وصاحب یک فروند جغله شود.  

او این بار شعار عدالت اجتماعی را تجربه کرد وهمانند متکدیان 8سالی زیست . هرروزبا یک شعار ویک طرح مواجه می شد! 

به طوری که گیج ومبهوط همه چیزی که به آن اعتقاد داشت را از دست داد.وبه تمام آدمهای کله گنده بدبین شد.اواکنون باشعارها و تبلیغاتی که شده بود بار دیگر بر اثر آموزشهای 8ساله اولیه عمرش ،صاحب یک جغله دیگر شد. تا غرق شده ،را یک لایه آب زیر تر ببرد.(چمّل الغرگان غطّه) 

او بار دیگرمی خواهد 8سالی دیگر را تجربه کند با کسی که لباسی از 8سال دوم برتن دارد وفکری از 8سال سوم وشعاری هایی از 8ساله چهارم! 

او اینک خسته است .کمری برای بار زندگی برایش نمانده وچشمانش دیگر توانایی دیدن واقعیت را ندارد.ومغزش دیگر نمی تواند حلاجی کند آنچه که را می بیندحقیقت است یاشبه حقیقت. 

نگران است اما نه مثل سابق که نگران خودش بود او اینک نگران بچه هایش است .آینده ای که برایش زحمت کشیده و..... 

نمی تواند مثل سابق خدایش را ببیند گویا خدایش در میان گردوغبار شهرش گم شده وشاید چشمان او دیگر نمی تواند نور را در گرد وغابرببیند. شاید هم از اوخجالت می کشد چون از خدا ی مهربان که دشمن ظالمان است برای بچه هایش زیاد تعریف کرده اما ... 

او دیگر حرف نمی زند فقط نگاه می کند همانند پدر بزرگش که سکته کرده بود با این تفاوت که او راه می رود و گاهی علکی می خندد. او فقط دوست دارد کمی راحت بخوابد هرکجا باشد وهرموقع. 

 

امروز روز تولدش است .قرار است جشن کوچکی برایش بگیرند او تصمیم دارد دیگر شمع ها رافوت نکند بلکه روشن نگه دارد. 

شاید کشورش لحظاتی روشن بماند.  

تولدم مبارک.  


توضیح: حتی بانکها هم برایم تولدت مبارک فرستادند. همراه اولم هم برایم تولدت مبارک فرستاد.اما همه به خاطر منفعتشان بوده .هیچکس همراه نیست همه باهمیم که تنها نباشیم!

 توضیح تکمیلی: جدی نوشتن به ما نیومده! 

رمضان آمد

 

رسول خدا (صلى الله علیه و آله) فرمود:

ان ابواب السماء تفتح فى اول لیلة من شهر رمضان و لا تغلق الى اخر لیلة منه؛

درهاى آسمان در اولین شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرین شب آن بسته نخواهد شد.

(بحار الانوار، ج 93، ص 344) 


 

 

ماه مبارک آمد، ای دوستان بشارت

کز سوی دوست ما را هر دم رسد اشارت

آمد نوید رحمت، ای دل ز خواب برخیز

باشد که باقی عمر، جبران شود خسارت

هنداونه فروش باید رد صلاحیت شود؟

هوای گرم خوزستان این حقیر را کلافه کرده بود وما از تشنگی برخود می پیچیدیم البت ما می دانیم که پیچیدن مخصوص گشنگی است ولاکن بعلت تشنگی وگرسنگی ،هوای گرم وگرانی و... مغزمان قاط زده دستور پیچیدگی برتشنگی داده ولاغیر! 

به همین علت در منزل سُکنی گزیدیم و بعلت نبود روزنامه در شهرمان مجبور به تورق سایتهای خبری شدیم. 

طبق معمول همه انتقادی بودند در لالیگا. وحق با آنها بوده وهمه مسائل را از قبل پیش بینی کرده بودند لاکن کسی به حرف آنها گوش نداده بود . 

هر وزیر یا رئیس جمهوری که برکنار یا دوره اش تمام شده بود را به باد کتک زبانی یا به اصطلاح انتقادگرفته بودند.ماهم نخوانده می فهمیدم که چه نوشته اند بلانسبت نمایندگان مجلس که نخوانده رای می دهند! 

در یکی از این سایتها  خواهرمحترمی اعتراض عجیبی کرده بودند که ما در ذیل جهت بررسی منبع خبر را درج کردیم.   

عنوان خبر:

ورود شاگرد هندوانه فروش خوزستانی به شورای شهر ! / سیما نیک نژاد : تایید صلاحیت این فرد در خوزستان خلاف قانون بود .

بعله ! در ابتدا وقتی نگاه این حقیر به خبر فوق افتاد عصبانی شده وچنین فهمیدم که قشر آسیب پذیر جایگاهی در تصمیم گیری نداشته وحق بالا آمدن در کنار آقایان وخانمهای متمدن را ندارد! هرچند که از عنوان تیتر نیز چنین به نظر می رسد.  

لاکن بعداز خواندن کامل خبر ، این حقیر فهمید که مشکل تنهادر هندوانه فروشی نبوده ونامبرده همانند وزیر سابق فلان جا ،مدرک سیکل داشته با سه تفاوت عمده به شرح ذیل: 

۱- نامبرده جعل مدرک انجام نداده بود .

۲- نامبرده پشتیبانی سیاسی واقتصادی نداشته بود(به اصطلاح خودمانی پارتی نداشته) 

۳- نامبرده شاگرد هندوانه فروش بوده واین یعنی شغل ضایع !(یعنی اگر مواد فروش بودیا بیکار خیلی بهتر بود) 

 شایان ذکر است  مطالبی را می توان از لابلای این خبر نیز استناد کرد که بخاطر مسائل امنیتی وعدم توان جسمی این حقیر از تفسیر واستناد معذورم. 

لاکن خواهشمندم منبعد در استفاده از کلمات به حرمت اشخاص ومشاغل توهین نشود. 

توضیح:اینجانب هندوانه فروش نیستم واتفاقا از بلندگوهای آنها متنفرم لاکن حرمت انسانی آنها را ارج می نهم!آنها انسانهایی هستند که با شرافت زندگی می کنند وبجای گول زدن مردم (البت بجزدر سفید وقرمز بودن هندوانه )راست وحسینی حرف می زنند.

http://shooshan.ir/index.php?option=com_k2&view=item&id=8220:ورود-شاگرد-هندوانه-فروش-خوزستانی-به-شورای-شهر&Itemid=63 

تحلیلی باورنکردنی از عدنان

واضح ومبرهن است که مغزآدمی بعضی مواقع هنگ می کند وقتی که بعضی چیزها را می شنود. 

البته شنیدن از راه گوش است لاکن مغز آدمی است که هنگ می کند. 

قبل از هنگ کردن مغزتان ماجرا را شرح می دهیم . 

بهمراه رشد فرزندبرومندمان خرید سی دی کارتون نیز در منزل این  حقیر شروع به رشد کردن نمود وبه تبع آن قیمت سی دی ها نیز افزایش پیدانمود ومن حیث المجموع حدود یک چهارم حقوقمان را برای خرید سی دی صرف می شد. (سی دی=لوح فشرده /فرهنگستان زبان فارسی در  زمان حدادعادل)

از آنجایی که عرق ملی مان بد رقم بالا زده بود از خرید نعوذبالله ماهوار خودداری کردیم. 

(ماهواره دستگاهی است که مجهزبه بشقاب سیاه رنگ برای سیاه کردن زندگی آدمیزاد است که فیلم خانوادگی بدون سانسور اجانب را نشان داده وطبق قانون نگهداری وخرید وفروش آن ممنوع بوده لاکن همسایه ما به خرید وفروش مبادرت ورزیده یحتمل سواد خواندن ونوشتن نداردوبه همین خاطر نمی تواند قانون را مطالعه فرمایند)  

از آنجا که مهندسین وطنی همیشه ماهی را هر وقت که می خواهند از آب می گیرند،بعد از چندین سال از ورود ماهواره وتاثیرات منفی ومثبت آن بر جامعه دست به اختراع دستگاه دیجیتال زده وبی نوایانی همچون این جانب که وفادار به قانون هستند را شاد ساختند . 

اما این شادی دیری نپایید که به بلایی مبدل شد. 

 (لازم به ذکر است این دستگاه نیاز به بشقاب نداشته وحتی این حقیر نیز می تواند  آن را نصب وراه اندازی کند مشکل عمده آنست که  قیمت آن از ماهواره بیش تر است لاکن برای حمایت ازصنعت داخلی مجبور به خرید هستیم!)

مخلص کلام اینکه ،تنها استفاده وفایده  این فقره اختراع نشان دادن شبکه پویا که همان شبکه کارتونی بچه ها ست  

می باشد . 

چند ماهی است که از خرید سی دی راحت شدیم لاکن سی دی های این شبکه به قول عدنان خش دارند. وتصویر قطع و وصل می شود. 

دو روز پیش پخش این برنامه متوقف شد وما به دنبال علت بودیم . از تعویض سیم آنتن بگیر تا خریدآنتن وملزومات جلو رفتیم ولی متاسفانه برنامه قابل پخش نبود . 

در زیر گرمای 50 درجه اهواز بالای پشت بام آنتن را درست کردیم وضمن فرود اضطراری از بالای پشت بام وزخمی شدن ،در حال بررسی دستگاه بودیم که فرزند ارشدمان شروع به تحلیل وعلت یابی نمودند . 

فرزندمان بحث را با این سوال آغاز نمودند: پدر جان می دونی چرا نمی توانیم شبکه پویا را ببینیم ؟ 

عرض کردیم :چرا؟ 

فرمودند: آمریکا باعث شده که شبکه پویا قطع شود ! 

ما دست از کار کشیدیم ومات ومبهوت نگاهش کردیم  در فکربودیم که اکثریت کارتونها که از طرف اجانب تهیه شده. بی شک مشکل محتوایی نیست .پس لال ماندیم!!!

فرمودند :می دانی چرا آمریکا شبکه پویا را قطع کرده ؟ 

با دهانی نیمه باز فرمودیم:نع 

فرمودند :چون می خواهد بی خبر به ما حمله کند! 

مغزمان هنگ کرد! مانده ایم با این تحلیل کارشناسی چه کنیم ؟ یعنی این همه رادار و موشک وغیره کشک؟! 

البت مقصر این حقیر است که به تحلیل فرزند ابلهمان گوش فرا دادیم .وآزادی بیان به وی اعطا کردیم.

چرا برای ما برعکس است

یحتمل هر انسانی به وسیله موضوعی از جانب ایزد منان مورد امتحان قرارگرفته وبعداز اتمام امتحان که بی شک مدتی به طول می انجامد نمره ای کسب نموده ومورد آزمایشی دیگر از نوعی دیگر قرار خواهد گرفت.(تفسیر این حقیر جلد 2-هنوز نوشته نشده) 

ولاکن این حقیر به یک نوع امتحان الهی گرفتار گردیده که من حیث المجموع نه قبول شده ونه مردود! و دائما در حال گذراندن این نوع امتحان می باشم. 

امتحان این حقیر بدینصورت است که هرکجا راهی شده خنگ ترین وکندذهن ترین نوع بشر با این حقیر ملاقات نموده وباعث گرفتاری این حقیر می گردند. 

طبق معمول نمونه هایی چند در ذیل این نوشته خواهد آمد. 

دیروز در شهرمان بنزین موجود نبوده فلذا به شهرهمجوار برای اخذ بنزین مهاجرت کردیم.  

بعداز کلی صف گرفتن (که ما به آن عادت داشته واساسا اگر صف نباشد ما چیزی نمی خریم) یک فروند آدمیزاد عصر حجر با ماشین وطنی جلوی ماتشریف داشتند که بنزین بزنند. 

 نامبرده پس از کلی کلنجار رفتن با نازل بنزین وقرار دادن کارت خود در جای مخصوص نتوانست بنزین بزند .از آن طرف همه ماشینها از جلوی دماغ این حقیر رد می شدند .خلاصه با کلی مکافات بنزین زدیم وحرکت نمودیم. 

در راه بازگشت یک بانوی محترمه ماشین دار جلوی ماشین ماسبز شدند که نه راه می رفت ونه راه می دادنه به علائم ما جهت راه گشایی مسیر توجه می نمودوگویا سوار خر مرحوممان شده بود نه یک فروند ماشین! (البت همه بانوان اینگونه نیستند واکثر آنان حداق با سرعت 120در جادهها رانندگی می کنند.باورکنید به خدا!من دیدم)

مخلص کلام چون پول در بساط نبودو اهل منزل در تنگای معیشتی گیر افتاده بودند، به طرف تنها عابر بانک در حال کار شهرمان رفتم (لازم به ذکر است که در شهرما تعداد انبوهی عابر بانک وجود دارد که به صورت شیفتی ونه هم زمان کار می کنندهمچنین بین آنها تقسیمکار انجام شده است یک باجه پول می دهد بقیه همه پول می گیرند)طبق امتحان الهی یک فروند آدمیزاد با حدود 20قبض آب وبرق وتلفن در دست ، حضور داشت که باز هم طبق معمول ما کارش را انجام دادیم .ودر این حین نیز چند نفر از این نمونه به بهانه اینکه بلد نیستند با دستگاه کارکنند از آخرصف کارشان جلوتر از  ما به دست ما  انجام شد! 

نوبت که به ما رسید شیفت این دستگاه تمام شد وما بی پول به آغوش گرم خانواده بازگشتیم! 

از امثال این نمونه ها فراوانند .وچون در حوصله این نوشته نمی گنجد آنها را ذکر نکردیم. 

درخواست عاجزانه از خداوند : خداوندا نوع امتحان را تغییر ده ما بنده حقیر توییم.چه می شود ما را با یک آدم حسابی امتحان کنی مثلا یک آدم پولدار که میلیاردها پول گم کرده باشدوما آنها را پیدا کنیم؟! باور کن  پس خواهم داد!

چرا برای ما برعکس می شود

یحتمل هر انسانی به وسیله موضوعی از جانب ایزد منان مورد امتحان قرارگرفته وبعداز اتمام امتحان که بی شک مدتی به طول می انجامد نمره ای کسب نموده ومورد آزمایشی دیگر از نوعی دیگر قرار خواهد گرفت.(تفسیر این حقیر جلد 2-هنوز نوشته نشده) 

ولاکن این حقیر به یک نوع امتحان الهی گرفتار گردیده که من حیث المجموع نه قبول شده ونه مردود! و دائما در حال گذراندن این نوع امتحان می باشم. 

امتحان این حقیر بدینصورت است که هرکجا راهی شده خنگ ترین وکندذهن ترین نوع بشر با این حقیر ملاقات نموده وباعث گرفتاری این حقیر می گردند. 

طبق معمول نمونه هایی چند در ذیل این نوشته خواهد آمد. 

دیروز در شهرمان بنزین موجود نبوده فلذا به شهرهمجوار برای اخذ بنزین مهاجرت کردیم.  

بعداز کلی صف گرفتن (که ما به آن عادت داشته واساسا اگر صف نباشد ما چیزی نمی خریم) یک فروند آدمیزاد عصر حجر با ماشین وطنی جلوی ماتشریف داشتند که بنزین بزنند. 

 نامبرده پس از کلی کلنجار رفتن با نازل بنزین وقرار دادن کارت خود در جای مخصوص نتوانست بنزین بزند .از آن طرف همه ماشینها از جلوی دماغ این حقیر رد می شدند .خلاصه با کلی مکافات بنزین زدیم وحرکت نمودیم. 

در راه بازگشت یک بانوی محترمه ماشین دار جلوی ماشین ماسبز شدند که نه راه می رفت ونه راه می دادنه به علائم ما جهت راه گشایی مسیر توجه می نمودوگویا سوار خر مرحوممان شده بود نه یک فروند ماشین! (البت همه بانوان اینگونه نیستند واکثر آنان حداق با سرعت 120در جادهها رانندگی می کنند.باورکنید به خدا!من دیدم)

مخلص کلام چون پول در بساط نبودو اهل منزل در تنگای معیشتی گیر افتاده بودند، به طرف تنها عابر بانک در حال کار شهرمان رفتم (لازم به ذکر است که در شهرما تعداد انبوهی عابر بانک وجود دارد که به صورت شیفتی ونه هم زمان کار می کنندهمچنین بین آنها تقسیمکار انجام شده است یک باجه پول می دهد بقیه همه پول می گیرند)طبق امتحان الهی یک فروند آدمیزاد با حدود 20قبض آب وبرق وتلفن در دست ، حضور داشت که باز هم طبق معمول ما کارش را انجام دادیم .ودر این حین نیز چند نفر از این نمونه به بهانه اینکه بلد نیستند با دستگاه کارکنند از آخرصف کارشان جلوتر از  ما به دست ما  انجام شد! 

نوبت که به ما رسید شیفت این دستگاه تمام شد وما بی پول به آغوش گرم خانواده بازگشتیم! 

از امثال این نمونه ها فراوانند .وچون در حوصله این نوشته نمی گنجد آنها را ذکر نکردیم. 

درخواست عاجزانه از خداوند : خداوندا نوع امتحان را تغییر ده ما بنده حقیر توییم.چه می شود ما را با یک آدم حسابی امتحان کنی مثلا یک آدم پولدار که میلیاردها پول گم کرده باشدوما آنها را پیدا کنیم؟! باور کن  پس خواهم داد!

میـــــــــــــــــلاد امام خوبان مبارکـــــــــــــــــــــــ

صبحی گره از زمانه وا خواهد شد 

                                           راز شب تار برملا خواهد شد 

در راه عزیزی است، که با آمدنش  

                                                هرقطب نما ،قبله نما خواهد شد 


 

از عشق توگفتیم ونمک گیر شدیم 

                                              تا ساحل چشمان تو تکثیر شدیم  

گفتند غروب جمعه خواهی آمد 

                                       آنقدر نیامدی که ما پیر شدیم. 

 

هنوز  منتظریم  

وزیر علوم از من عذر خواهی کرد.

در کلبه حقیرانه  خود در فکر مسائل سیاسی کشور و رتق وفتق امور بودیم که ناگهان تلفن زنگید. (زنگید:نوعی زنگ خوردن تلفن که ترس طرف مقابل را نیز منتقل می کند)کد تهران بود 021

ماهم فورا گوشی را برداشتیم .از آن طرف  مرد متشخصی پشت تلفن بود .(نتیجه:یعنی خانم نبود)  

بعد از معرفی خویش بعنوان وزیر  فرهنگ (آموزش وپرورش ) شروع به مقدمه وموخره کردن نمود که اله وبله که وزیر محترم دانشگاهها با حضرت عالی کار داشته  وبخاطر عملکرد ضعیف در واحد پیام نورمرکز اهواز که خاطر شما را مکدرفرمودند  

می خواهند از شما طلب بخشش  وعفو نمایند . 

لاکن چون روی وگوش شنیدن حرفهای شما را نداشتند! ما را واسطه قرار داده تا نظر مساعد شما را جلب کنیم.ولاغیر!   

سپس وزیر محترم علوم ودانشگاهها پشت خط آمدند وکلی از بابت تصحیح برگه اینجانب با کلید اشتباه، عذرخواهی فرموده واز اینکه ضربه روحی به اینجانب واردشده شرمساربودند . 

ما هم مغرور نشدیم وکلی به آنها امید دادیم وبرایشان توضیح دادیم که این اتفاقات طبیعی هستند . وکلی به آنها دلداری دادیم .(بنده خداها ممکن بود استعفا دهنداین قدر وضعیت وخیم بود!)

تلفن را قطع کردیم وکلی مغرور شدیم .بلی در مملکت ما چقدر پیشرفت حاصل شده .؟که دو زیر بخاطر تصحیح اشتباه یک برگه اینقدر عذرخواهی کردند .چقدر در این مملکت به دانشجو جماعت بها می دهند؟ واقعا دول غربی باید ما را سرمشق که هیچی باید سرکتاب بگذارند.ولاغیر.

در این افکار بودم که صدای عیال محترمه  از طبقه پایین گوشمان را هم چون نسیم خشمگین سحری نوازش داد :بلند شو چقدر می خوابی ؟ بروشهریه عدنان را پرداخت کن الان مدارس پر میشن .جا نمی مونه! 

تازه فهمیدیم که آنچه رخ داده خوابی بیش نبود .از ترس اینکه مبادا کسی از خواب ما باخبر شود شروع به سوت زدن کردیم . 

اگر وزرا بفهمند این حقیردر خواب چه دیده، به اتهام بدعت محکوم به اعدام می شدم!خدایا شکرت که خواب  ما یوزرنیم و پسورد ندارد که حک شود.وهیچ دوربینی در ایران قادر به ضبط آن نیست!

**پرانتز باز(ما چندی پیش یک عدد امتحان سه واحده در مرکز پیام نور اهواز بصورت الکترونیک داده بودیم که متاسفانه با کلید اشتباه تصحیح شده بود ومسولین مرکز قرار است آن را درست کنند که تا کنون موفق به این امرنشدند علاوه بر این تا کنون موفق به داخل شدن به دانشگاه نشدم .نه اینکه توفیق نباشد نه خیر .اتفاقا ایشان هست به همین خاطر نمی گذارد ما برویم داخل. جواب تلفن را که عمرا بدهند .به دلمان مانده یکی گوشی رابردار به ما فحش بدهد  یا اصلا فقط فوت کند)پرانتزبسته.